سفره خالی . . .
یاد دارم در غروبی سرد سرد، می گذشت از کوچه ما دوره گرد، داد میزد:
کهنه قالی میخرم، دسته دوم جنس عالی می خرم، کاسه و ظرف سفالی میخرم،
گر نداری کوزه خالی میخرم. اشک در چشمان بابا حلقه بست،
عاقبت آهی کشید بغضش شکست، اول ماه هست و نان در سفره نیست!
ای خدا شکرت. ولی این زندگیست؟؟
بوی نان تازه هوشش برده بود، اتفاقا مادرم هم روزه بود.
خواهرم بی روسری بیرون دوید.
گفت: آقا سفره خالی میخری؟؟
نظرات شما عزیزان:
ساحل ناصری
ساعت23:31---21 فروردين 1392
سلام
بی نظیر بود
بی نظیر بود
احسان
ساعت11:01---29 اسفند 1391
سلام. خیلی قشنگ بود
پاسخ: سلام ممنون.
پاسخ: سلام ممنون.